اشعار
نوامبر 17, 2020
آمد ز خیمهگاه برون، سخت بیقرار
مانند قرص ماه ، ولی غرق در غبار
میریخت سیل اشک، ز رخسارهاش، به خاک
میریخت، رود خون، ز تن مرکب و سوار
«آهستهتر! شتاب مکن...
نوامبر 1, 2020
*** درخت در غم هر برگ خویش زاری کرد در آن شبی که تبر حکم خویش جاری کرد دو رود خون ز دو چشم ستاره جاری […]
اکتبر 13, 2020
دلم می خواست شعر تازه می گفتم پیامی از خروش کوچه های شهر پر آوزه می گفتم در این یلدا شب تاریخ دلم می خواست از […]
اکتبر 6, 2020
گر نباید شعری از گلواژه های نو بهاران خواند، گر نباید در فراق جویباران اشک حسرت ریخت، گر نباید در غم هر دشت خشک و داغ […]