بىنشان
می 7, 2014همدلی و همزبانی ملت و دولت
آگوست 3, 2015
***
عقدهها از سر هر زلف تو پیداست هنوز
دیده محو تو و دل غرق تمنّاست هنوز
زان تجلّى که تو بىپرده نمودى به الست
جمله ذرّات جهان گرم تماشاست هنوز
نیست جز سایهاى از قامت تو بر دل خلق
عالمى شیفته آن قد و بالاست هنوز
طور سینا دل ما، کوه تعیّن گِل ماست
گرچه در خاطرهها قصّه موساست هنوز
تا گره از سر زلف تو گشائیم به جهد
روز ما تیرهتر از هر شب یلداست هنوز
تشنهام!… تشنه جام لبت اى ساقى عشق
گر چه بر آتش دل دیده چو دریاست هنوز
سوختى با نظرى جان و دل و دین مرا
آه از این فتنه که از چشم تو برپاست هنوز
غزل سرخ من از سبزى خط تو شکفت
بر لبم غنچه حمد تو شکوفاست هنوز
گرچه خاکستر عمرم به ره وصل تو ماند
در سرم از سر هر زلف تو غوغاست هنوز
شرمم از باد صبا باد که در هر دم صبح
بر لبش قصّه آن طلعت زیباست هنوز
زورقا مشترى یوسف حسنند همه
لیک شعر تو چرا ورد زبانهاست هنوز
۱۹۹۴ ـ لندن
***